سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]
چهارشنبه ??خرداد

همسر یکشنبه دوباره رفت ماموریت .چون دوشنبه شب تلفن خانه قطع شد(بعلت دستکاری همسایه جدید)وبدنبال آن گوشی موبایل من هم دچار مشکل گردید ناچار من و قند عسل در روز سه شنبه به خانه مامان وبابا نقل مکان کردیم.

صحنه اول

در آسانسور همراه خانم همسایه

خانم همسایه:سلام خوبی بالاخره درست تموم شد؟

مینا:سلام ممنون .خیلی وقته!!!!

خانم همسایه:اه .جدی !!! کجا مشغول بکار شدی؟

مینا:من!! هیچ جا  .شغل شریف خانه داری.

خانم همسایه:راستی!!!!!!!!!! آخه از زمستونه که میبینم پسرتو صبحها میذاری خونه ی مامان و بعد از ظهرها میای می بریش گفتم حتما رفتی سر کار.

مینا:کی من .من هر روز پسرم و میارم اینجا من الان یکماهه اینجا نیومدم .تازه شوهرم هم نیست دیگه تلفن قطع شد ترسیدم بمیرم و بچه تو خونه تنها باشه اومدم اینجا .آدمه دیگه.

خانم همسایه:وا .خب شاید من اشتباه کردم.

 

صحنه دوم  در اتاق به همراه خواهرها

مینا :راستی بچه ها وبلاگ منو دیدین؟

خواهر بزرگتر:ا . تو هم از اون حرفای خاله پیر زنکی مینویسی؟

خواهر کوچکتر :نه بابادلنوشته مینویسه طفلک.

مینا:

 

صحنه سوم مامان کنار ظرفشویی

مامان:ای خدا الهی این آشوبا تموم بشه.

مینا:آمین

مامان:.....اینام برن سر خونه زندگیشون ما راحت بشیم.

مینا:ماماااااااااااااااان

مامان:

مینا:

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پروردگارا به ما ظرفیتی عطا کن که دنیا را محل گذر ببینیم . برای رسیدن به تو زندگی کنیم وبرای رسیدن به تو بگذاریم و بگذریم.

قدر نعمتهایت رابدانیم و ناسپاسی نکنیم.

از هر آنچه که مخالف خواست تو باشد دوری کنیم.خداوندا مگذار که لحظه ای نفس ما زمامدار وجود ما گردد .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:9 صبح     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها